....دل من باز تمنای تو دارد
خواب و بیدار به سر آتش سودای تو دارد
در دل انگیزترین خلوت خاموش
آرزوی قد و بالای تو دارد.....
بارها گفته ام ای دل تو تمنای که داری؟
----------------------باز هم رای که داری؟
او که یک ذره از این داغ تو در یاد ندارد
-----------------------------غیر بیداد ندارد
او که در خاطر شیرین شب خود
-----------------------------غم فرهاد ندارد
دل بیهوده ی خود بسته به فردای که داری؟
بی خود از کوچه سرک می کشی امشب
---مثل هر شب
کور سویی که در این کوچه روان نیست
هیچ کس فکر دل این دو جوان نیست
-----------------خودشان هم-
دیگر امید شکوفایی این باغ خزان نیست.....
خاطرت نیست مگر آن شب آرام
که دل انگیزترین خلوت خاموش
فکر من در هم و مخدوش
چیره می شد به حضور من و تو دلهره کم کم
چشم من مضطرب پنچره ها بود
----------------کوچه لبریز گل زنجره ها بود
----------------------------------باد در کوچه رها بود
گوش من در تب تکرار صداها....
خاطرم هست که آن گل به قرار تو نیامد
تا سحر-تاگل خورشید برآید-
منتظر ماندی و یار تو نیامد.....
-مانده ام دسته گل عاطفه در دست
وعده گاه من و او کوچه ی بن بست-
آن گل پا به فرار تو نیامد
باز یار تو نیامد...
کوچه آرام
-سایه ای نیز در این کوچه دوان نیست
جوی هم گرچه نشان داشت ز عشق گذرانی
دیگر از کوچه روان نیست
نم نم بارش باران نگاهم شده آغاز......
باز هم دل نگران
چشم در پنجره ی بسته و تاریک اتاقت
از خم کوچه گذشتم
روی دیوار اتاق تو نوشتم:
((بی تو مهتاب شبی باز از این کوچه گذشتم))
((و شب دیگرو شبهای دگر هم))
باز هم می گذرم...
باز هم می گذرم...
باز هم...