پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
آخرین تیر
نوشته شده در جمعه 22 اسفند 1393
بازدید : 398
نویسنده : محمود عمیدی

شاید

تنها شاید

واپسین نگاهت جانم را بگیرد

چرا که خبر رفتنت زنده ام نخواهد گذاشت.......

**************************************

پر از هیاهو

پر از حرفهای نگفته ی سالها!!

چقدر پرم اما

چقدر برای نگفتن بهانه دارم

و چقدر برای گفتن واهمه.......

بگذار بهانه ی واهمه ام به  دفن رویاهایم ختم شود

که مرگ رویا مرگ من است......

******************************************

تو را دوست نمی دارم

چنانکه برگی درختش را

کودکی مادرش را

تورا دوست نمی دارم به اندازه ی تنهاییم

به اندازه ی زیباییت

تورا دوست نمی دارم

تورا می پرستم

برای حس بودنی که به من دادی

برای عاشقانه ای که برایت نوشتم...

تورا می پرستم

***************************************

پشت دیوارها

ماه پنهان نمی شود

چشمهای دریده رو به آسمانند

و دیوارهای فاصله قد کشیده

چگونه دستم به آستانت می رسد

وقتی قد دیوارهای کوتاه و بلند همت ندارم

باید بر خیزم

باید که برخیزم و فاصله ها را بردارم

فاصله خود نتوانستن است

باید برخیزم............

*****************************************

شاید تو اولین نباشی

اما واپسینی

اما پیشتر کسی را

اینسان که تورا

ندیده بودم

نخواسته بودم

تو اولین رویای من اگر نباشی

زیباترین  خواسته ام هستی

وقتی از آسمان فرود می ایی

جانم روشن می شود

نگاهم تیره.................

*******************************


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



ماه!
نوشته شده در یک شنبه 17 اسفند 1393
بازدید : 539
نویسنده : محمود عمیدی

شب را

آرام کنار پنجره به سوسوی ماه نشستم

عابری لنگ لنگان از کوچه ی تارک گذشت

و به ماه نیامده دشنام داد..........

چراغی افروختم

تنهاییم سوخت

و پر از حشرات شبگرد  شد...

چراغ را کشتم

دود آهعش چشمانم را گرفت..

عابری خسته لنگ لنگان از کوچه گذشت

-بی چراغ-

و به ماه نیامده دشنام داد....

و من هچنان به ماه نیامده فکر میکنم

خورشید برآمده را انکار....


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



درخت..
نوشته شده در یک شنبه 17 اسفند 1393
بازدید : 384
نویسنده : محمود عمیدی

هر گز بالای کوه نایستاده ام

هرگز پای بر شانه ی کسی ننهاده ام

برای روییدن

خاک را دوست دارم

ریشه هایم را در خاک پخش می کنم

مواظب باش م باید

مبادا که سهم آب همسایه ام را به ریشه هایم بمکم

مبادا که گیاه واره ای

از ریشه های سترگ من خشک شود...

بگذار سهم من سنگ باشد

و آب و خاک و هوا

سهم کسانی که ارثیه ای برای خود از خاک می طلبند...

شانه هایم را سترگ

بالا گرفته ام

پرنده ها آزادند..

تو هم پای بگذار

بالا رفتن نردبان می خواهد

اما-

    شاخه هایم را نشکن

شاید پرنده ای برای لانه ساختن بیاید..

شاید پرنده ای خسته از چنگال شاهنی بر آن بنشیند..

شاید مسافری بر سایه اش رخت خستگی بگستراند...

پرنده ها آزادند

از شاخه هایم برایشان قفسی نخواهم ساخت.....


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



پنجره
نوشته شده در شنبه 16 اسفند 1393
بازدید : 437
نویسنده : محمود عمیدی

وقتی پنجره ات را باز می کنی

آن سوی حصار خودت را نمی بینی

چگونه از دریچه های چشمانت

فقط به خودت می نگری؟

مگر دیوارهای خود ساخته ات پر از آینه های کبر و غرور باشد

حصارها باورها را دوره می کنند

و تسلسل می سازند

هر جا دردهایم را می نویسم

دردهایم شکل خودم نمی شود

ای کاش ای کاش ای کاش!!!

من شاعر نبودم

تا-

پنجره ی من هم

رو به خودم باز می شد.....


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



رویا
نوشته شده در شنبه 16 اسفند 1393
بازدید : 421
نویسنده : محمود عمیدی

من رویا بافته ام

من سالهای سال رویا بافته ام..

در رویاهای من هر گز بوته ای در سایه ی درختی سترگ از نور محروم نمی شود

نهنگهای رویای من

در آبهای آزاد غلت می زنند

ماهیهای آزاد

آزادنه به دهان خرس آز کسان نمی روند

در رویاهای من

همه جا به یک اندازه روشن است

همه جا به یک اندازه تیره

خورشید بی انتخاب بر همه می تابد

باران بی انتخاب بر همه می بارد

و بر هر کاسه ای می ریزد

بر هر شوره زار و گلزاری..

من رویا بافته ام- سالهای سال

و همچنان رویا می بافم

کاش صدای ضجه ای از خوابم بیدار نکند....

کااااش.....


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



اعتراض
نوشته شده در شنبه 16 اسفند 1393
بازدید : 468
نویسنده : محمود عمیدی

من با اعتراض زاده شدم

با اعتصاب زاده شدم

وقتی حصارهای اعتصابم رابا سزارین فرو ریختند

اولین حرفم، حرف شادمانی نبود

فریاد اعتراض بود که بر کشیدم

دنیا برای من کوچک بود

 ومن را به زور به دنیا فرستادند

به دنیا آوردند..

به زوربه مغزم آنچه را که می خواستند تزریق کردند

من با زورها و نیرنگها اخت شدم

 وقانون شد برایم پذیرش زور

               -از آغاز زاده شدن

من با اعتراض زاده شدم

دیوارهای اعتصابم را

به سزارین فرو ریختند

و من

هرگز سکوت نکردم

هرگز سکوت نمی کنم....

هرگز....


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



آزادی
نوشته شده در جمعه 1 اسفند 1393
بازدید : 468
نویسنده : محمود عمیدی

چگونه می توانم از آزادی گفت!!!!؟

که آزادی را به سلابه کشیدند

 

و شعر را به انحطاط که شاعر

 

پیامبری نباشد

 

تا در مسیر رسالت از برج آزادی بگذرد وبه میلاد برسد

 

تولدی چنان که خورشید و ماه را هم یارای پس زدنش

نباشد

 

اگرچه به تملک او درآیند

 

چگونه می توانم از آزادی گفت؟

 

که آزادی دیگر پرنده ای نیست بر پهنه ی آسمان

 

درختی در انبوه جنگل

 

و رودی در پهنه ی دشت بی کران

 

آزادی تنها برجی و میدانی و پیکره ایست در چار گوشه

ی دنیا

 

(که به یادبود آن گیاه واره ی منقرض شده بر پا کرده

اند)

 

و آزادی واژه ای است منحوس در کتاب های لغت

 

و بهانه ایست برای شکنجه ی اندیشه های در حبس

 

……وآزادی دیگر آزاد نیست

 

بهانه ی مرگ آزادگان است

 

و آزاده در حبس های آزاد

 

در آسمان قیر اندود

 

در جنگلهای بی درخت

 

. در حنجره های بی فریاد می میرد

 

چگونه ؟ آه!!!!!!؟بگو

 

چگونه می توانم از آزادی گفت؟

 

 

 


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,