پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
خنجر
نوشته شده در پنج شنبه 24 بهمن 1392
بازدید : 646
نویسنده : محمود عمیدی

باز هم  ابروی  تو  خنجر کشید

جان من ازشوق مردن پر کشید

چشمهایت،  ناز  را تصویر کرد

دست در  جادگر شمشیر کرد

ای  خدای  معجزات  دلبری!

از نگاه  خویش هم  زیباتری

تو که می خواهی مرادریا کنی

رود شعری را به قلبم  وا کنی

آخرین  شعر مرا  هم گوش کن

بعد اجاق عشق را خاموش کن

عشق درمن سفره ی غم چیده است

بغض باران  در دلم  پیچیده است

فصل پاییزم نگاهم ابری است

رویش گل بر لبانم جبری است

چشمهای من حریفت نیستند

لایق چشم  ظریفت نیستند

تو مرا  طومار نازی داده ای

سالهای سال بازی داده ای

باغ عشقم را تو پرپر کرده ای

گونه ام را تا ابد تر کرده ای

در تو قدر شبنمی الماس نیست

ذره ای در قلب تو احساس نیست

تو که چشمم را به دریا برده ای

شعرهایم را به یغما برده ای

تو به دست خویش دارم را ببند

راهی ام من کوله بارم را ببند

بی کس و تنها منه درویش را

توش راهم ساز یاد خویش را

راهی ام با یاد من بی کس نباش

باز خواهم گشت دلواپس نباش

چشمهایت هر کجا مهرافکن است

یاد تو هر جا که باشم با من است

بی تو اینجا من غریب افتاده ام

از تماشا بی نصیب افتاده ام

بی تو باغم بی پرستو مانده است

وزن شعرم بی ترازو مانده است

نازنین!  آئینه ام  را  دید نیست

بی تودرصبحم گل خورشیدنیست

زخم قلبم از تو منت می برد

از نمک پاش تو لذت می برد

حلقم اززلف تو داری می کشد

دارد  آوازم  قناری می کشد

من درختم!  مانده در فریاد تو

دوست دارم بشکنم در باد تو

شور عشقم از تو مالامال باد!

جز تو گر شعری بگوید لال باد!

ای چراغ رهنمای هر مسیر

چشم فانوسی به راه من بگیر

ناز چشمت تیر افسون ساز زد

راز حسن خویش را در ناز زد

زخمهایم را رفو کرد از گله

باز هم من ماندم و این فاصله

ای گل چشمت ز هرعیبی بری!

خانه ی  نازت  دبستان  پری!

خنجر ابروی خود را تیز کن

مرگ را در من خیال انگیز کن

در بهار  آرزو  باران  بریز!

زیرپای رستم غم خان بریز!

جاده ی وامانده را دیدی بزن!

در شب تاریک خورشیدی بزن!

صبح فردا محرم تارم بکن

با صدای عشق بیدارم بکن

با صدای ساز آوازم بده

یک قفس مهلت به پروازم بده

پیکرم را در ردای خود بپیچ

در حریر بوسه های خود بپیچ

نقش مرغی را که پر بستی بکش!

روی زخم سینه اش دستی بکش!

قلب خونین مرا تحریر کن!

با دل خو بسته با یک تیر کن

تو کویر سینه ام را باغ کن

این دل دیوانه ام را داغ کن

تا پس از تو عاشقی را گم کند

غرق غم هر قایقی را گم کند..........

 

زمستان 75 محمود عمیدی

 


:: موضوعات مرتبط: شعر کلاسیک , مثنوی ها , ,



صیادها.....
نوشته شده در پنج شنبه 24 بهمن 1392
بازدید : 589
نویسنده : محمود عمیدی

صیادها آمدند....

-تیرو تفنگ همراهشان

بال می بریدند

من پرم شکسته بود

سرم را بریدند........


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



سر کوه بلند...
نوشته شده در پنج شنبه 10 بهمن 1392
بازدید : 517
نویسنده : محمود عمیدی

سر کوبلندی برف و باده

حبیبم دل به عشق من نداده

تو با اسب چاپار باد رفتی

به دنبال تو من پای پیاده...

-------------------------------------

سر کوه بلند گندم نداره

اجاق عشق ما هیزم نداره

ببین بارون اشک من شده سیل!

پریشونی که شاخ و دم نداره

-----------------------------------------

سر کوه بلند آمد قناری

نمی دونم چرا دوسم نداری

تو برگشتی به ساحل شاد و راحت

دل ما موند و موج و بی قراری

--------------------------------------

 

 


:: موضوعات مرتبط: شعر کلاسیک , دوبیتی ها و رباعیات , ,