پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
چند کوتاه
نوشته شده در پنج شنبه 22 خرداد 1393
بازدید : 536
نویسنده : محمود عمیدی

به ستاره ای می مانی

از دور سوسو میزنی

نه گرمم میکنی نه روشنم

اما هر روز از سپیده دمان

شب را به انتظار می نشینم...

++++++++++++++++++++++

 

برای مریم:

بچه که بودم

مریم  را مرگم تلفظ می کردم...

چه پیش گویی بودم من!

++++++++++++++++++

نقبی زدم...

تا از خودم بگریزم.....

 از شوره زاری سر برآوردم......

 

++++++++++++++++++++++++++

باز در دلم قدم زدی

عشق را درون من رقم زدی.............

++++++++++++++++++++++++

 

 


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , ,



نماز....
نوشته شده در جمعه 2 خرداد 1393
بازدید : 495
نویسنده : محمود عمیدی

سلام بر همه؛

این سروده هنوز ناتمام است گرچه در سالهای دوری سروده شده ولی ناتمام مانده است. در یان سروده کوشیده ام تا نماز را تشریح کنم و در این مسیر از احادیثی که بلد بودم و حفظ، نا خودآگاه استفاده کرده ام مثلا در توصیف سجده، از حدیث معذوف حضرت علی (ع) که فرموده اند: سجده تفسیر بلندی دارد اول که به خاک می افتیم باب تکریم است از سجده که سر برمی آ وریم یعنی از خاک برآمده ایم و دوباره که به سجده می رویم یعنی دوباره به خاک برمی گردیم و با بلند شدن مجدد از سجده یعنی دوباره بعد مرگ حیات می یابیم...

امیدوارم فرصت شاعرانه ای برای تکمیل این سروده دست دهد...

بازامشب شعر شورم داده بود

خاطرت  اذن  حضورم داده بود

باز امشب دفترم آتش گرفت

آخرین خاکسترم آتش گرفت

امشب از آیینه هم حیرانترم

داغ عشقت را به خلوت می برم

دیگر امشب کوله ام را بسته ام

بستر قیلو له ام را بسته ام

کاش تا خورشید راهی داشتم

روزنی، چشمی ، نگاهی داشتم

ای رهایم کرده بی چشم و چراغ

این من، این پاییز، این  رویای باغ

ای رگ و روح تو لبریز از درخت

برگریزان است برخیز از درخت

از عطش پر نیست تا آوند تو

وا نخواهد شد گل لبخند تو

زنده کن امشب هوای عید را

باز کن دروازه ی خورشید را

گر چه خلوت بوی غربت می دهد

کیش شطرنج است فرصت می دهد

ساقه ی خشکم در اقصای کویر

آی باران! دست خشکم را بگیر

دوست دارم گل کنم من نیز هم

در هوای تیره ی پاییز هم

تا بروید برگ و بار از بید من

بشکفد خورشید از ناهید من

سوختم اندیشه های خام را

قصد کردم عشق بی انجام را

تا عروج خویش را زیبا کنم

پا شدم باب نمازی وا کنم

یک کبوتر آرزویم را گرفت

با کمی شبنم وضویم را گرفت

آب را بر خاک چیره ساختم

زخم قلبم را جبیره ساختم

گل وضویم را شنید و مست شد

با اذانم مرغ شب همدست شد

مهر آوردند برگ یاس بود

جانمازم سفره ی احساس بود

کندم از پا کفش تنگ درد را

در خودم کشتم دل ولگرد را

مرغ شب تا جرعه ای از جام گفت

هر گلی تکبیر ه الاحرام گفت

گفت:((قد قامت))-ومن هم پاشدم

رود بودم، راهی دریا شدم

پاشدم تا پا شوم از غیر او

گوهری گیرم ز خاک دیر او

پا شدم از هر چه غیر دوست بود

دوست مغز و هر چه جز او پوست بود

تا به گوشم جرعه ای از جام گفت

هر رگم تکبیر ه الاحرام گفت..

باز دیدم روزن افلاک را

پشت دست انداختم این خاک را

از خودم تا دور گشتم ، او شدم

بی خیالاز جنت مینو شدم

جسم تاب پرتو افشانی نداشت

عاشقی با خاک همخوانی نداشت

بی سر و بی دست و بی پیکر شدم

ناگهان در خویش پیغمبر شدم

بعد با ((الله و اکبر )) پر زدم

پرسه ای در عالم دیگر زدم

عالم زیباترین انسان شدن

با رسول عشق هم پیمان شدن

بعد خواندم حمد را، توحید را

فاش دیدم جلوه ی خورشید را

حمد خواندم چشم روحم باز شد

عشق در قلبم طنین انداز شد

ای صدایم کرده تا این سوی باغ!به به! ازاین روشنی! این چلچراغ!

زیر بار این امانت خم شدم

با رکوعم عشق را محرم شدم

سجده کردم تا که تکریمش کنم

در تمام صفحه ترسیمش کنم

سجده کردم تا بگویم خاکی ام

هست از لطفش اگر افلاکی ام

تابگویم هستم از دامان خاک

بازمیگردم دوباره در مغاک

باز بر می خیزم و گل می دهم

باز از نو یاس و سنبل می دهم

این گواهی، این شهادت، این سلام

زخم قلبم را تو دادی التیام...

                                               به سال 76 سروده شد

 

 


:: موضوعات مرتبط: شعر کلاسیک , مثنوی ها , ,
:: برچسب‌ها: نماز ,