پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
برای بهار
نوشته شده در یک شنبه 27 اسفند 1396
بازدید : 430
نویسنده : محمود عمیدی

برای بهار

شعری چنان که سبز بر آید

نمی توانم نوشت

که درونم خون است

و صورتم از سیلی سرخ...

و آتش چارشنبه سوری در خرمن جانم.....

شاید

شاید ابرهای یاد تو

این آتش فروزان را

به سبزی و زیبایی شکفتهنهای بهاری

بیاراید .....

شاید

27 اسفند 96


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



برای مادرم
نوشته شده در چهار شنبه 16 تير 1395
بازدید : 516
نویسنده : محمود عمیدی

غروبت!

سپیده دمان رخ داد

ومن تاریکترین نقطه ی زمین شدم

چشمانت را که بستی!...

-----------------------------------------

وقتی در آغوش خواهرم

آرام چشمانت را بستی

(با آواز لالاییش)

گفتند: لالاییت را بس کن

خوابیده مادرت

و خواهرم به نجوا لالایی گفت:

لالا! لا لا...

چقدر سردم بود

وقتی دستانت را به روال همیشه بوسیدم

اشکم پشت دستت افتاد

یخ زد!

و خواهرم.. لالا لا لا....

عمری تو برایم خواندی لحظه ای من برایت....

لالا لا لا

مهربانیت را گلهای حیاط خانه می فهمیدند

که پس از تو بی درنگ پر پر شدند...

چرا من نمی شوم؟

چرا!!!!

--------------------------------------------

هر چه به درگاه کوه و علف می گریم(1)

گیاه واره ای بر نم روید

باغم کویری خشک است

بی لبخندت....

ومن

دیگر کسی را نمی یابم

 

که صدایم را برایش بلند نکنم

که سرم را به دامنش بگذارم

غمهای عالم از دلم برود

سر به پایش نهم

و برایم لالایی بگوید

بی صدای تو

بی نگاه تو

بی مهربانیت

چگونه تحمل کنم نکاه علفهای هرز باغ حیاط خانه را!!

کاش من...

کاش من...

کاشش من می پژمردم!!!!!

--------------------------------------------

اشکم امان نداد

شعرهایم خیس شد

اما کدامین شعرم

تسکین تواند بود؟

برای برگی که از ساقه اش جداشده .....

-----------------------------------------------------


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



معجزت!!!
نوشته شده در چهار شنبه 16 تير 1395
بازدید : 556
نویسنده : محمود عمیدی

بگو بدانم!

تو کدامین معجزت کدامین پیامبرکدامین تاریخ کدامین سیاره ای؟

که این سان در هجمه ی افسونها و افسانه ها

رنگ می بازی

معجزتی چنین که تویی!

اژدرها به کام در کشد باید

بی لحظه ای درنگ

نه فقط عصا! که خود موسا را نیز!

چقدر شعرم

رنگ و بوی نان می گیرد

وقتی نفست را به دریچه ی روبرو نمی دهی!

بگو!

بگو بدانم

بگو بدانیم!!!!

 

محمود عمیدی

15 تیر 95


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



مسیح!
نوشته شده در چهار شنبه 16 تير 1395
بازدید : 581
نویسنده : محمود عمیدی

اینک من!

اینک گریه

اینک تو

اینک خنده!

مسیح نیستم که در جلجتای چشمانت به صلیبم کشیده باشی

موسی نیستم حتی

که به اژدهایی تمام افسونهایت را ببلعم!

چوپانی ساده انگارم

ساده چون زلال رود ی جاری بر گونه ی سنگی کوهی بی سبزه و درخت

آنک من!

آنک خنده

آنک تو آنک خنده!

در من رودی بر میخیزد

وقتی که فرعونت

موساوارم پی  میکند

در من رودی بر می خیزد

و من عصایم را گم می کنم

وقتی تو فرعون می شوی

چوپانی ساده می شوم تا به پایت بیافتم

تا ....

اینک من

اینک رودی که بر میخیزد

اینک تو

اینک دمی عیسوی

که شفا نمی دهد

دچار می کند! دچار......

محمود عمیدی

16تیر 95


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



معجزه
نوشته شده در پنج شنبه 27 خرداد 1395
بازدید : 523
نویسنده : محمود عمیدی

چشمم به راه کسی نیست

  کسی برای من شعر نمی گوید

منم که برای دیگران می نویسم

و می پندارم که

حق دارم دیگران را هدایت کنم

به معجزت شعر...


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



واسطه
نوشته شده در پنج شنبه 27 خرداد 1395
بازدید : 547
نویسنده : محمود عمیدی

چقدر دوریم از هم

این روزها که باید شاهد پیوستن جویبارها باشد..

مدام رودهایی را که می خشکند نامگذاری میکند

به نام جنگلهایی که ریشه کن می کنیم شهر نمی سازیم و..

نامی نو بر شهرها می نهیم

از شهرهایمان رودی نمی گذرد

و زنده رودها را

بی آب

تشنه و تنها در کویری خود ساخته رها می کنیم ..

کدام واسطه آیا

با کدام وساطتت شیرین می تواند

از این بندهای وارهاندمان

از این سدهای ساخته از جهالت

از این شهرهای بر پا شد در جنگلها

هر چه می نگرم

چیزی شیرینتر از برجهای قد کشیده نمیبینم

حتی آسمان نیز دیگر آن جذابیت گذشته را ندارد ..

خدایی دیگر

زیر آسمانی دیگر

با وساطت پیامبری دیگر آرزو می کنم .......


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



اتفاق..
نوشته شده در پنج شنبه 27 خرداد 1395
بازدید : 505
نویسنده : محمود عمیدی

ما اتفاق بدی نبودیم

بد رخ دادیم در زمانیبد

در مکانی بد ..

اطرافمان پر است از رنگو نیرنگ

و خزنده هایی که دم به دم پوست می اندازند

و من هرگز متوجه رنگشان نمی شوم

چشمهایم گویا معیوب است..

ما بد رخ دادیم

در تصادفی عجیب به تصادمی گرم رسیدیم

و من

در حال شعله ور شدنم

تو در حال یخ زدن......

27 خرداد 95


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



تبعید
نوشته شده در شنبه 16 آبان 1394
بازدید : 583
نویسنده : محمود عمیدی

تبعید می کنم شعر را

به دخمه ای

                   -تاریک.....

                           -تاریک.....

                                  -تاریک.....

به دخمه ای تاریک و سرد و نمور......

تخم پرنده ای را

در گرمای پوششی،درون قفسی آراسته به گلهای کاغذی

و گیاهان پلاستیکی ...

و آسمانی نقاشی شده بر صفحه ای آبی پرورش میدهم......

جوجه ی پرنده ای را

کنار جوجه ی سر برآورده ام می گذارم

آسمان را به زنجیر می کشم

                     - به قفل پنجره ها

                          و پنجره ها را کور می کنم......

بالیدن پرنده هایم را

در رویایی که برایشان ساخته ام به نظاره می نشینم

دانه می ریزم

و پرنده های به زمین نوک می زنند

ناگهان کودکی بازیگوش

-که از بالای درختی پایین پریده

-که پادشاه عریانی را رسوا کرده

که سوراخ سدی را به انگشتش بسته

- که تانکی را با عظمتش بلعیده.....

ناگهان کودکی گستاخ و بازگوش

درب را می گشاید...

هجوم آسمان به سمت پرنده ها مرا به وحشت می اندازد

ناگهان

پرنده ای پر می گشاید و در هوای تازه

در آبی آسمان

در پهنه ی پر خطر پرواز و آزادی

بال می گشاید

اما پرنده ای دیگر هنوز به زمین نوک می زند..

دست دراز می کنم

روی دستم می پرد

و از شانه ام بالا می رود......

به دخمه ی تاریک و سردو نمور سرک می کشد

کودک گستاخ بازیگوش تنهاییم

و ناگهان

شعر پر می کشد........

محمود عمیدی

16 آبان 94


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



قطره قطره غزل
نوشته شده در یک شنبه 13 ارديبهشت 1394
بازدید : 630
نویسنده : محمود عمیدی

وقتی

تیغ برکشی به کشتنم

وقتی رگم را به نیشتر بزنی

وقتی خونم را بریزی

قطره قطره غزل می چکم برای سرودنت....

 

-------------------------------------------------------------

از این سان که شعر در من جاری است

در عجبم

چرا مرابا خود نبرده است؟

این منم هنوز نشسته

وشعر از من عبور می کند

تو درمن جریان داری....

تو از من نمی گذری

در درونم جریان داری...

شعر مرا کجا ببرد بی تو...

----------------------------------------

حلول می کند

در من غزلی

وقتی تو در من طلوع می کنی

من لحظه لحظه غزل می شوم

تو لحظه لحظه سپده دمان...

 


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



تاریکی چشمانت
نوشته شده در پنج شنبه 10 ارديبهشت 1394
بازدید : 598
نویسنده : محمود عمیدی

تاریکی که ترس ندارد

هر چه عمیقتر باشد

درکش لذت بخشتر است

من روزی هزار بار در زلف تو گم می شوم...

روزی ده هزاربرا در چشمانت..

تارکی ترس ندارد

من وقتی در چشمت می نگرم اما

دستو پایم.......

دلم میلرزد..

تاریکی که ترس ندارد....


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,
:: برچسب‌ها: تاریکی" چشمانت" ,



اقتصاد
نوشته شده در یک شنبه 6 ارديبهشت 1394
بازدید : 624
نویسنده : محمود عمیدی

من

از اقتصاد هیچ نمی دانم

تو

سبزترین رویای این باغی

ومن

سوخته ترین تنه ی پاییز برده.....

بیهوده تو را لایق تکیه دادن بر تنه ی سوخته ام می پندارم

من از اقتصاد چیزی نمی دانم

وقتی چشمانت را وا میکنی

و من مقابلت می ایستم

مشهود است....

 


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



درخت
نوشته شده در دو شنبه 31 فروردين 1394
بازدید : 638
نویسنده : محمود عمیدی

از دورترین دشتهای نابارور

برای جنگل باورت

درختی گلچین کردم

درختی سرسبزتر از تمام رویاهای کودکیم

وقتی به تو رسیدم

درختم خشکیده بود....

درخت در همه حال از تو با شکوهتر است

حتی وقتی که بر خاک افتاده باشد

حتی وقتی در اجاق خانه ای بسوزد

درخت در همه حال باشکوه است

ومن

از درخت می اموزم

همیشه سبز باشم

حتی اگر تبر ساقه ام را ببرد

جتی اگر ریشه ام از خاک جدا باشد

اموخته ام که سبز باشم

حتی در اجاق  خانه ای سرد و متروک.....


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



تاریکی
نوشته شده در دو شنبه 31 فروردين 1394
بازدید : 668
نویسنده : محمود عمیدی

به دنبال تو

از روزها و خورشیدها گذشتم

از رودها و دریاها

از قله ها...

روز را سر کشیدم

به تاریکنای دهشتم

کبریتی برافروختم

به روشن کردن ماه......


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



فاصله
نوشته شده در دو شنبه 31 فروردين 1394
بازدید : 572
نویسنده : محمود عمیدی

چشم بر هم می نهم

ظاهر می شوی مقابلم

دست دراز می کنم لمست کنم

دور می شوی

دورتر از دسترس دستانم

این احساس عجیب در من ریشه می زند

و تو

-هرچه دستانم درازتر می شود

از من دورتر می روی

من همه دست می شوم

تو همه فاصله.....


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



دوستت می دارم...
نوشته شده در دو شنبه 31 فروردين 1394
بازدید : 534
نویسنده : محمود عمیدی

تو را من

 دوست می دارم

چنانکه چتری باران را

و سایه ای خورشید را

تو را من دوست نمی دارم

تو خداوندگار منی

ومن تورا می پرستم

چنانکه بگی بوته ی گیاهی را

و بوته ی گیاهی خاک را

و خاک برگ را ......

تو را من دوست می دارم..

 تورا من مکی پرستم....


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



امید و نا امیدی
نوشته شده در دو شنبه 31 فروردين 1394
بازدید : 440
نویسنده : محمود عمیدی

در سیاه چاله

دنبال نور نگرد

چراغت را روشن نکن

که حشرات تاریکی نورت را خواهند بلعید

اینک زمان آن نیست که تمام تاریکیهات از پس شمعی بر نیایند

چراغت را پنهان کن

حتی چراغت را هم این تاریکی ممتد خواهد خورد

به امید نامیدی بنشین

امیدت راهی نگشود

شاید ناامیدی !!!!

شاید!!!


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



آخرین تیر
نوشته شده در جمعه 22 اسفند 1393
بازدید : 398
نویسنده : محمود عمیدی

شاید

تنها شاید

واپسین نگاهت جانم را بگیرد

چرا که خبر رفتنت زنده ام نخواهد گذاشت.......

**************************************

پر از هیاهو

پر از حرفهای نگفته ی سالها!!

چقدر پرم اما

چقدر برای نگفتن بهانه دارم

و چقدر برای گفتن واهمه.......

بگذار بهانه ی واهمه ام به  دفن رویاهایم ختم شود

که مرگ رویا مرگ من است......

******************************************

تو را دوست نمی دارم

چنانکه برگی درختش را

کودکی مادرش را

تورا دوست نمی دارم به اندازه ی تنهاییم

به اندازه ی زیباییت

تورا دوست نمی دارم

تورا می پرستم

برای حس بودنی که به من دادی

برای عاشقانه ای که برایت نوشتم...

تورا می پرستم

***************************************

پشت دیوارها

ماه پنهان نمی شود

چشمهای دریده رو به آسمانند

و دیوارهای فاصله قد کشیده

چگونه دستم به آستانت می رسد

وقتی قد دیوارهای کوتاه و بلند همت ندارم

باید بر خیزم

باید که برخیزم و فاصله ها را بردارم

فاصله خود نتوانستن است

باید برخیزم............

*****************************************

شاید تو اولین نباشی

اما واپسینی

اما پیشتر کسی را

اینسان که تورا

ندیده بودم

نخواسته بودم

تو اولین رویای من اگر نباشی

زیباترین  خواسته ام هستی

وقتی از آسمان فرود می ایی

جانم روشن می شود

نگاهم تیره.................

*******************************


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



ماه!
نوشته شده در یک شنبه 17 اسفند 1393
بازدید : 539
نویسنده : محمود عمیدی

شب را

آرام کنار پنجره به سوسوی ماه نشستم

عابری لنگ لنگان از کوچه ی تارک گذشت

و به ماه نیامده دشنام داد..........

چراغی افروختم

تنهاییم سوخت

و پر از حشرات شبگرد  شد...

چراغ را کشتم

دود آهعش چشمانم را گرفت..

عابری خسته لنگ لنگان از کوچه گذشت

-بی چراغ-

و به ماه نیامده دشنام داد....

و من هچنان به ماه نیامده فکر میکنم

خورشید برآمده را انکار....


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



درخت..
نوشته شده در یک شنبه 17 اسفند 1393
بازدید : 384
نویسنده : محمود عمیدی

هر گز بالای کوه نایستاده ام

هرگز پای بر شانه ی کسی ننهاده ام

برای روییدن

خاک را دوست دارم

ریشه هایم را در خاک پخش می کنم

مواظب باش م باید

مبادا که سهم آب همسایه ام را به ریشه هایم بمکم

مبادا که گیاه واره ای

از ریشه های سترگ من خشک شود...

بگذار سهم من سنگ باشد

و آب و خاک و هوا

سهم کسانی که ارثیه ای برای خود از خاک می طلبند...

شانه هایم را سترگ

بالا گرفته ام

پرنده ها آزادند..

تو هم پای بگذار

بالا رفتن نردبان می خواهد

اما-

    شاخه هایم را نشکن

شاید پرنده ای برای لانه ساختن بیاید..

شاید پرنده ای خسته از چنگال شاهنی بر آن بنشیند..

شاید مسافری بر سایه اش رخت خستگی بگستراند...

پرنده ها آزادند

از شاخه هایم برایشان قفسی نخواهم ساخت.....


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



پنجره
نوشته شده در شنبه 16 اسفند 1393
بازدید : 437
نویسنده : محمود عمیدی

وقتی پنجره ات را باز می کنی

آن سوی حصار خودت را نمی بینی

چگونه از دریچه های چشمانت

فقط به خودت می نگری؟

مگر دیوارهای خود ساخته ات پر از آینه های کبر و غرور باشد

حصارها باورها را دوره می کنند

و تسلسل می سازند

هر جا دردهایم را می نویسم

دردهایم شکل خودم نمی شود

ای کاش ای کاش ای کاش!!!

من شاعر نبودم

تا-

پنجره ی من هم

رو به خودم باز می شد.....


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



رویا
نوشته شده در شنبه 16 اسفند 1393
بازدید : 421
نویسنده : محمود عمیدی

من رویا بافته ام

من سالهای سال رویا بافته ام..

در رویاهای من هر گز بوته ای در سایه ی درختی سترگ از نور محروم نمی شود

نهنگهای رویای من

در آبهای آزاد غلت می زنند

ماهیهای آزاد

آزادنه به دهان خرس آز کسان نمی روند

در رویاهای من

همه جا به یک اندازه روشن است

همه جا به یک اندازه تیره

خورشید بی انتخاب بر همه می تابد

باران بی انتخاب بر همه می بارد

و بر هر کاسه ای می ریزد

بر هر شوره زار و گلزاری..

من رویا بافته ام- سالهای سال

و همچنان رویا می بافم

کاش صدای ضجه ای از خوابم بیدار نکند....

کااااش.....


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



اعتراض
نوشته شده در شنبه 16 اسفند 1393
بازدید : 468
نویسنده : محمود عمیدی

من با اعتراض زاده شدم

با اعتصاب زاده شدم

وقتی حصارهای اعتصابم رابا سزارین فرو ریختند

اولین حرفم، حرف شادمانی نبود

فریاد اعتراض بود که بر کشیدم

دنیا برای من کوچک بود

 ومن را به زور به دنیا فرستادند

به دنیا آوردند..

به زوربه مغزم آنچه را که می خواستند تزریق کردند

من با زورها و نیرنگها اخت شدم

 وقانون شد برایم پذیرش زور

               -از آغاز زاده شدن

من با اعتراض زاده شدم

دیوارهای اعتصابم را

به سزارین فرو ریختند

و من

هرگز سکوت نکردم

هرگز سکوت نمی کنم....

هرگز....


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



آزادی
نوشته شده در جمعه 1 اسفند 1393
بازدید : 468
نویسنده : محمود عمیدی

چگونه می توانم از آزادی گفت!!!!؟

که آزادی را به سلابه کشیدند

 

و شعر را به انحطاط که شاعر

 

پیامبری نباشد

 

تا در مسیر رسالت از برج آزادی بگذرد وبه میلاد برسد

 

تولدی چنان که خورشید و ماه را هم یارای پس زدنش

نباشد

 

اگرچه به تملک او درآیند

 

چگونه می توانم از آزادی گفت؟

 

که آزادی دیگر پرنده ای نیست بر پهنه ی آسمان

 

درختی در انبوه جنگل

 

و رودی در پهنه ی دشت بی کران

 

آزادی تنها برجی و میدانی و پیکره ایست در چار گوشه

ی دنیا

 

(که به یادبود آن گیاه واره ی منقرض شده بر پا کرده

اند)

 

و آزادی واژه ای است منحوس در کتاب های لغت

 

و بهانه ایست برای شکنجه ی اندیشه های در حبس

 

……وآزادی دیگر آزاد نیست

 

بهانه ی مرگ آزادگان است

 

و آزاده در حبس های آزاد

 

در آسمان قیر اندود

 

در جنگلهای بی درخت

 

. در حنجره های بی فریاد می میرد

 

چگونه ؟ آه!!!!!!؟بگو

 

چگونه می توانم از آزادی گفت؟

 

 

 


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



غروب آفتاب
نوشته شده در سه شنبه 29 مهر 1393
بازدید : 371
نویسنده : محمود عمیدی

نشسته ام

در هوای بارانی

وزل زده ام به آسمان پر ابر

آفتاب را نظاره می کنم

ابر باشد یا نه

شب باشد یا روز

هر چه باشد

خورشید آن بالاست

مدام می تابد

مدام می درخشد

ما غرق تاریکی هستیم..

هر چه سیاره مان کوچکتر باشد..

هر چه سکونمان کمتر باشد

از آفتاب سهم بیشتری خواهیم برد..

پرنده ی کوچکی را مانم

که پشت صخره ای افتاده ام

بالم شکسته..

وروباهی گرسنه

مدام بو می کشد

آفتاب در حال غروب است...

باید به قله برسم

خورشید منتظرم نمی ماند...

به سمت قله بروم

آفتاب دیرتر غروب می کند........


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



نوشته شده در یک شنبه 13 مهر 1393
بازدید : 460
نویسنده : محمود عمیدی

باور ندارم شب را

در سیاهی چشمت غوطه ورم...

------------------------------

خورشید برآید

ستاره ها محو می شوند

تو برآیی

من...

--------------

چگونه یادت کنم

یادم از تو لبریز است

و من برگ درخت پاییزم بی تو

بی یادت....


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



نوشته شده در یک شنبه 13 مهر 1393
بازدید : 418
نویسنده : محمود عمیدی

اینک

با سردرهایم

درد سرت می دهم..

پیشتر درد دلهایم

دل دردت بود...

تو را به یاد ندارم

چگونه آمدی؟

چگونه رفتی..

اصلا رفتنت را ندیدم

آنی هزار بار در من تکرار می شوی...

و من ضربان قلبم را ازتو دارم

به یاد ندارمت..

بس که دذر تو حل شده ام..

نمی شناسمت از خودم...

حست میکنم..

با رگهایم

با قلبم...


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



چند کوتاه دیگرررر
نوشته شده در چهار شنبه 5 شهريور 1393
بازدید : 394
نویسنده : محمود عمیدی

ماه

ماه درون برکه

به اشارت سنجاقکی می لزرد و محو می شود

تو

ماه تابان منی

-در اوج آسمانها-

پلنگها به خون کشیده ای

و هنوز آن بالا می درخشی...

-------------------------------------------------------

فرشته

تو فرشته ای؟

یا خدا فرشتگانش را

از تو کپی کرده است؟

------------------------------------

دربند...

در بند تو ام رها کنی یا بکشی

با تیر مژه کاش دلم را بکشی

من جلد توام برانی ام می میرم

کاشم نکنی رها، همینجا بکشی....

-----------------------------------------------

درد

درد می کشم

بر بوم سپید دلم...

کاش می دیدی

چه شباهتی دارد به تو

                         ---دردم........

-----------------------------------------------------------


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



صیادها.....
نوشته شده در پنج شنبه 24 بهمن 1392
بازدید : 589
نویسنده : محمود عمیدی

صیادها آمدند....

-تیرو تفنگ همراهشان

بال می بریدند

من پرم شکسته بود

سرم را بریدند........


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



حادثه
نوشته شده در یک شنبه 22 دی 1392
بازدید : 887
نویسنده : محمود عمیدی

هزاران هزار مرتبه

هزاران هزار حادثه را زیر و رو می کنم.....

تو از پشت کدامین حادثه بر آمدی؟

که چنین روشنم می داری!

از بطن کدامین گیاه باکره رستی؟

که چنین سایه سار عصمتم را به آتش می کشی!

هرچه می کنم....

هر چه می کاوم...

هر چه می جویم...

هیچ حادثه ای را یارای پوشاندن تو نیست

 تو خود بزرگترین رویداد تمام دورانهایی

که یک بار

-فقط یکبار رخ دادی

و چنان ویرانم کردی

که هیچ آفتابی را توان سبز کردنم نیست......


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



پیامبر
نوشته شده در چهار شنبه 13 آذر 1392
بازدید : 701
نویسنده : محمود عمیدی

اینک

زیر خاک

بی آب و آفتاب افتاده ام......

دستانت معجزه می کارد

هر جا پیامبری مبعوث شود.....


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



کوتاه .... مثل عمر.....
نوشته شده در دو شنبه 3 تير 1392
بازدید : 671
نویسنده : محمود عمیدی


زیبا بود

وقتی تیر حلقومش را درید

-قوی باوقار-

---------------------------

قرنی گذشت تا تو بفهمی چقدر دوستت دارم

و من تنها لحظه ای زیستم

-قدر یک نگاهت-

------------------------------

بخت یار نیست

هر گاه که یار باشد

یار در دیار نیست

-----------------------------

رود

 

...و من دیگر رود نیستم

تو رفتی و چنان خشک شدم  که واحه ای بی آب و علفم

سایه ای

-به انگار ابری باران زا-

ترک ترک می جنباندم....

-----------------------------------

اینک این سکوت

مژده ی یک طوفان سهمگین است

در لاک خود برو اگر

مرد عبور از دل این ورطه نیستی

-----------------------------------

برخیز!

-ندا میدهد هر صبحدم خورشید-

ومن به هوای دیدن روی تو

سر ازبستر بی خوابی بر میدارم

-----------------------------------------

بگذار برای یک بار-

- یک بار برای همیشه-

چراغ قلبت را از ته مانده ی قلبم روشن کنم

که قلب تو

از خاکستر قلب من آغاز می شود

---------------------------------

در قعر کدام دره آیا؟

جا گذاشته ای غرورت را

که چنین به پابوس کفشهای ورنی مات افتاده ای؟

کدام پرنده در دیار تو آیا؟

تخم صداقت می کند؟

تا بر شاخه های خشکت مصلوبش کنم...............

------------------------------------------------------------

وعده ها به سر می رسد

 

عمر تمام می شود....

 

تو را دوست دارم

 

و این هرگز پایان ندارد

-----------------------------------

برفهای نشسته بر سرو رویم را

اگر آفتاب آب کند

روزگارم سیاه می شود

-------------------------------------

عجله

 

آنقدر عجله دارم که

از فرصتهای با تو بودنم رد می شود

و تند تر و تند تر می دوم

- شاید برسم....

--------------------------------------------

گفتی:

 -آزادی

سوار که شدی

در رابستی.......

--------------------------

برای گل شدن

دنبال بهار نگرد

چشم که بازکنی به دیدن ستاره ی سحری

فصلهای سبز در پی ات می آیند...

-------------------------------------------

گفتی: مستقیم

هر چه می گردم

به هیچ صراطی مستقیم نیستی....

------------------------------------------------

بوق زدم

و تو سوار شدی

دیگر پیاده نخواهی شد

-در قلبم از داخل باز نمی شود....

---------------------------------------------

با چشمهای بسته اشک می ریزم

هر بار که چشم باز میکنم

تو دورتر شده ای

-کوری را به نبودنت ترجیه می دهم...

---------------------------------------------------------------------

 


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



طول عمر
نوشته شده در چهار شنبه 15 خرداد 1392
بازدید : 879
نویسنده : محمود عمیدی

قرنی گذشت تا تو بفهمی

چقدر دوستت دارم

ومن یک لحظه زیستم:

-قدر اولین نگاهت-

***********************

چنان نگاه می کنی

که برف نشسته بر سرم

آب می شود

شاید تو این درخت خشکیده را

سبز کنی

هرچند رود و خورشید نتوانستند....

****************************

-برخیز

هر سحرگاه ندا می دهد خورشید

ومن به هوای بردمیدن تو

رو به شرق می کنم

از بستر خوش خیالی ام.......

 


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



کوتاه نوشته ها...
نوشته شده در یک شنبه 22 ارديبهشت 1392
بازدید : 979
نویسنده : محمود عمیدی

سلام خیلی هم مطمئن نیستم که سپید باشند اما سیاه هم نیستند:

 

خدا تو را به من نداد
برای من آفرید
ونشانی ات را
با پیامبری برایم فرستاد....
-----------------------------------
هیچ گاه
بامن قدم نمی زنی
هیچگاه
بی تو قدم نمیزنم
----------------------------------
و کاش تو باشی
آنکه
پنجره اش را رو به من می گشاید
----------------------------------------
فایده ندارد این لجاجت
تا روزگار دوست نباشد
ما
بیهوده زور می زنیم
-----------------------------------
من آمدم
اما تو رفته بودی
نفرینکه: این خراب شد اما
آن دیگری سر وقت
از ایستگاه رفت
گویی قطار آمدن تنها
تاخیر می کند
اما چرا قطار رفتن من سوی تو
اینقدر
تاخیر کرد!!!!!!!!!!!!!!
---------------------------------------
مرا عاشق زادند
پیش از آنکه معشوقم زاده شود.....
----------------------------------------------
چقدر دست دست می کنی؟
تا شب نرفته بگو
خورشید برآید آشکار می شود
-رازت
چشمت دروغ بلد نیست.....
---------------------------------------
واااای
گفتی بوسه

آتشم زدی
اییک کدام چشمه ام آیا
خاموش می کند؟
لبهات یا .....

-----------------------------
ساعت به خواب ابدی رفت
وزمان قرار من و تو نرسید
من تا ابد
بی  آنکه از ساعت چیزی بپرسم
سر قرارم

و تو حتی به ساعت-خوابید-
 نگاه هم  نمی کنی.....
-------------------------------------------
من قرص خواب می خورم
خوب می ماند -خواب
انگار زور یاد تو از هر قرصی

بیشتر است.....
----------------------------------
 


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



سکوت
نوشته شده در شنبه 19 اسفند 1391
بازدید : 855
نویسنده : محمود عمیدی

 

کنار رودخانه هیاهویی است

 

از کام مرگ

 

غریقی را مگر گرفته باشند......

 

من همچنان سکوت کرده ام تا

 

                            -ماهی قرمز کوچک

کرم سر قلاب تو را گاز بزند.......


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



آزادی
نوشته شده در دو شنبه 14 اسفند 1391
بازدید : 733
نویسنده : محمود عمیدی

چگونه می توانم از آزادی گفت!!!!؟
که آزادی را به سلابه کشیدند
و شعر را به انحطاط که شاعر
پیامبری نباشد
تا در مسیر رسالت از برج آزادی بگذرد وبه میلاد برسد
تولدی چنان که خورشید و ماه را هم یارای پس زدنش نباشد
اگرچه به تملک او درآیند
چگونه می توانم از آزادی گفت؟
که آزادی دیگر پرنده ای نیست بر پهنه ی آسمان
درختی در انبوه جنگل
و رودی در پهنه ی دشت بی کران
آزادی تنها برجی و میدانی و پیکره ایست در چار گوشه ی دنیا
(که به یادبود آن گیاه واره ی منقرض شده بر پا کرده اند)
و آزادی واژه ای است منحوس در کتاب های لغت
و بهانه ایست برای شکنجه ی اندیشه های در حبس
……وآزادی دیگر آزاد نیست
بهانه ی مرگ آزادگان است
و آزاده در حبس های آزاد
در آسمان قیر اندود
در جنگلهای بی درخت
. در حنجره های بی فریاد می میرد
چگونه ؟ آه!!!!!!؟بگو
چگونه می توانم از آزادی گفت


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,
:: برچسب‌ها: آزادی ,



صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد