پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
چند کوتاه دیگرررر
نوشته شده در چهار شنبه 5 شهريور 1393
بازدید : 394
نویسنده : محمود عمیدی

ماه

ماه درون برکه

به اشارت سنجاقکی می لزرد و محو می شود

تو

ماه تابان منی

-در اوج آسمانها-

پلنگها به خون کشیده ای

و هنوز آن بالا می درخشی...

-------------------------------------------------------

فرشته

تو فرشته ای؟

یا خدا فرشتگانش را

از تو کپی کرده است؟

------------------------------------

دربند...

در بند تو ام رها کنی یا بکشی

با تیر مژه کاش دلم را بکشی

من جلد توام برانی ام می میرم

کاشم نکنی رها، همینجا بکشی....

-----------------------------------------------

درد

درد می کشم

بر بوم سپید دلم...

کاش می دیدی

چه شباهتی دارد به تو

                         ---دردم........

-----------------------------------------------------------


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



وعده(استقبالی از شعر کوچه ی مشیری)
نوشته شده در چهار شنبه 22 مرداد 1393
بازدید : 463
نویسنده : محمود عمیدی

....دل من باز تمنای تو دارد

خواب و بیدار به سر آتش سودای تو دارد

در دل انگیزترین خلوت خاموش

آرزوی قد و بالای تو دارد.....

بارها گفته ام ای دل تو تمنای که داری؟

----------------------باز هم رای که داری؟

او که یک ذره از این داغ تو در یاد ندارد

-----------------------------غیر بیداد ندارد

او که در خاطر شیرین شب خود

-----------------------------غم فرهاد ندارد

دل بیهوده ی خود بسته به فردای که داری؟

بی خود از کوچه سرک می کشی امشب

---مثل هر شب

کور سویی که در این کوچه روان نیست

هیچ کس فکر دل این دو جوان نیست

-----------------خودشان هم-

دیگر امید شکوفایی این باغ خزان نیست.....

خاطرت نیست مگر آن شب آرام

که دل انگیزترین خلوت خاموش

فکر من در هم و مخدوش

چیره می شد به حضور من و تو دلهره کم کم

چشم من مضطرب پنچره ها بود

----------------کوچه لبریز گل زنجره ها بود

----------------------------------باد در کوچه رها بود

گوش من در تب تکرار صداها....

خاطرم هست که آن گل به قرار تو نیامد

تا سحر-تاگل خورشید برآید-

منتظر ماندی و یار تو نیامد.....

-مانده ام دسته گل عاطفه در دست

وعده گاه من و او کوچه ی بن بست-

آن گل پا به فرار تو نیامد

باز یار تو نیامد...

کوچه آرام

                 -سایه ای نیز در این کوچه دوان نیست

جوی هم گرچه نشان داشت ز عشق گذرانی

دیگر از کوچه روان نیست

نم نم بارش باران نگاهم شده آغاز......

باز هم دل نگران

چشم در پنجره ی بسته و تاریک اتاقت

از خم کوچه گذشتم

روی دیوار اتاق تو نوشتم:

((بی تو مهتاب شبی باز از این کوچه گذشتم))

((و شب دیگرو شبهای دگر هم))

باز هم می گذرم...

 باز هم می گذرم...

باز هم...


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , نیمایی , ,
:: برچسب‌ها: کوچه ,



شب....
نوشته شده در دو شنبه 23 تير 1393
بازدید : 416
نویسنده : محمود عمیدی

شب هنگام

صدایت زدم

ماه برآمد...


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , ,



چند کوتاه
نوشته شده در پنج شنبه 22 خرداد 1393
بازدید : 536
نویسنده : محمود عمیدی

به ستاره ای می مانی

از دور سوسو میزنی

نه گرمم میکنی نه روشنم

اما هر روز از سپیده دمان

شب را به انتظار می نشینم...

++++++++++++++++++++++

 

برای مریم:

بچه که بودم

مریم  را مرگم تلفظ می کردم...

چه پیش گویی بودم من!

++++++++++++++++++

نقبی زدم...

تا از خودم بگریزم.....

 از شوره زاری سر برآوردم......

 

++++++++++++++++++++++++++

باز در دلم قدم زدی

عشق را درون من رقم زدی.............

++++++++++++++++++++++++

 

 


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , ,



نماز....
نوشته شده در جمعه 2 خرداد 1393
بازدید : 495
نویسنده : محمود عمیدی

سلام بر همه؛

این سروده هنوز ناتمام است گرچه در سالهای دوری سروده شده ولی ناتمام مانده است. در یان سروده کوشیده ام تا نماز را تشریح کنم و در این مسیر از احادیثی که بلد بودم و حفظ، نا خودآگاه استفاده کرده ام مثلا در توصیف سجده، از حدیث معذوف حضرت علی (ع) که فرموده اند: سجده تفسیر بلندی دارد اول که به خاک می افتیم باب تکریم است از سجده که سر برمی آ وریم یعنی از خاک برآمده ایم و دوباره که به سجده می رویم یعنی دوباره به خاک برمی گردیم و با بلند شدن مجدد از سجده یعنی دوباره بعد مرگ حیات می یابیم...

امیدوارم فرصت شاعرانه ای برای تکمیل این سروده دست دهد...

بازامشب شعر شورم داده بود

خاطرت  اذن  حضورم داده بود

باز امشب دفترم آتش گرفت

آخرین خاکسترم آتش گرفت

امشب از آیینه هم حیرانترم

داغ عشقت را به خلوت می برم

دیگر امشب کوله ام را بسته ام

بستر قیلو له ام را بسته ام

کاش تا خورشید راهی داشتم

روزنی، چشمی ، نگاهی داشتم

ای رهایم کرده بی چشم و چراغ

این من، این پاییز، این  رویای باغ

ای رگ و روح تو لبریز از درخت

برگریزان است برخیز از درخت

از عطش پر نیست تا آوند تو

وا نخواهد شد گل لبخند تو

زنده کن امشب هوای عید را

باز کن دروازه ی خورشید را

گر چه خلوت بوی غربت می دهد

کیش شطرنج است فرصت می دهد

ساقه ی خشکم در اقصای کویر

آی باران! دست خشکم را بگیر

دوست دارم گل کنم من نیز هم

در هوای تیره ی پاییز هم

تا بروید برگ و بار از بید من

بشکفد خورشید از ناهید من

سوختم اندیشه های خام را

قصد کردم عشق بی انجام را

تا عروج خویش را زیبا کنم

پا شدم باب نمازی وا کنم

یک کبوتر آرزویم را گرفت

با کمی شبنم وضویم را گرفت

آب را بر خاک چیره ساختم

زخم قلبم را جبیره ساختم

گل وضویم را شنید و مست شد

با اذانم مرغ شب همدست شد

مهر آوردند برگ یاس بود

جانمازم سفره ی احساس بود

کندم از پا کفش تنگ درد را

در خودم کشتم دل ولگرد را

مرغ شب تا جرعه ای از جام گفت

هر گلی تکبیر ه الاحرام گفت

گفت:((قد قامت))-ومن هم پاشدم

رود بودم، راهی دریا شدم

پاشدم تا پا شوم از غیر او

گوهری گیرم ز خاک دیر او

پا شدم از هر چه غیر دوست بود

دوست مغز و هر چه جز او پوست بود

تا به گوشم جرعه ای از جام گفت

هر رگم تکبیر ه الاحرام گفت..

باز دیدم روزن افلاک را

پشت دست انداختم این خاک را

از خودم تا دور گشتم ، او شدم

بی خیالاز جنت مینو شدم

جسم تاب پرتو افشانی نداشت

عاشقی با خاک همخوانی نداشت

بی سر و بی دست و بی پیکر شدم

ناگهان در خویش پیغمبر شدم

بعد با ((الله و اکبر )) پر زدم

پرسه ای در عالم دیگر زدم

عالم زیباترین انسان شدن

با رسول عشق هم پیمان شدن

بعد خواندم حمد را، توحید را

فاش دیدم جلوه ی خورشید را

حمد خواندم چشم روحم باز شد

عشق در قلبم طنین انداز شد

ای صدایم کرده تا این سوی باغ!به به! ازاین روشنی! این چلچراغ!

زیر بار این امانت خم شدم

با رکوعم عشق را محرم شدم

سجده کردم تا که تکریمش کنم

در تمام صفحه ترسیمش کنم

سجده کردم تا بگویم خاکی ام

هست از لطفش اگر افلاکی ام

تابگویم هستم از دامان خاک

بازمیگردم دوباره در مغاک

باز بر می خیزم و گل می دهم

باز از نو یاس و سنبل می دهم

این گواهی، این شهادت، این سلام

زخم قلبم را تو دادی التیام...

                                               به سال 76 سروده شد

 

 


:: موضوعات مرتبط: شعر کلاسیک , مثنوی ها , ,
:: برچسب‌ها: نماز ,



خنجر
نوشته شده در پنج شنبه 24 بهمن 1392
بازدید : 646
نویسنده : محمود عمیدی

باز هم  ابروی  تو  خنجر کشید

جان من ازشوق مردن پر کشید

چشمهایت،  ناز  را تصویر کرد

دست در  جادگر شمشیر کرد

ای  خدای  معجزات  دلبری!

از نگاه  خویش هم  زیباتری

تو که می خواهی مرادریا کنی

رود شعری را به قلبم  وا کنی

آخرین  شعر مرا  هم گوش کن

بعد اجاق عشق را خاموش کن

عشق درمن سفره ی غم چیده است

بغض باران  در دلم  پیچیده است

فصل پاییزم نگاهم ابری است

رویش گل بر لبانم جبری است

چشمهای من حریفت نیستند

لایق چشم  ظریفت نیستند

تو مرا  طومار نازی داده ای

سالهای سال بازی داده ای

باغ عشقم را تو پرپر کرده ای

گونه ام را تا ابد تر کرده ای

در تو قدر شبنمی الماس نیست

ذره ای در قلب تو احساس نیست

تو که چشمم را به دریا برده ای

شعرهایم را به یغما برده ای

تو به دست خویش دارم را ببند

راهی ام من کوله بارم را ببند

بی کس و تنها منه درویش را

توش راهم ساز یاد خویش را

راهی ام با یاد من بی کس نباش

باز خواهم گشت دلواپس نباش

چشمهایت هر کجا مهرافکن است

یاد تو هر جا که باشم با من است

بی تو اینجا من غریب افتاده ام

از تماشا بی نصیب افتاده ام

بی تو باغم بی پرستو مانده است

وزن شعرم بی ترازو مانده است

نازنین!  آئینه ام  را  دید نیست

بی تودرصبحم گل خورشیدنیست

زخم قلبم از تو منت می برد

از نمک پاش تو لذت می برد

حلقم اززلف تو داری می کشد

دارد  آوازم  قناری می کشد

من درختم!  مانده در فریاد تو

دوست دارم بشکنم در باد تو

شور عشقم از تو مالامال باد!

جز تو گر شعری بگوید لال باد!

ای چراغ رهنمای هر مسیر

چشم فانوسی به راه من بگیر

ناز چشمت تیر افسون ساز زد

راز حسن خویش را در ناز زد

زخمهایم را رفو کرد از گله

باز هم من ماندم و این فاصله

ای گل چشمت ز هرعیبی بری!

خانه ی  نازت  دبستان  پری!

خنجر ابروی خود را تیز کن

مرگ را در من خیال انگیز کن

در بهار  آرزو  باران  بریز!

زیرپای رستم غم خان بریز!

جاده ی وامانده را دیدی بزن!

در شب تاریک خورشیدی بزن!

صبح فردا محرم تارم بکن

با صدای عشق بیدارم بکن

با صدای ساز آوازم بده

یک قفس مهلت به پروازم بده

پیکرم را در ردای خود بپیچ

در حریر بوسه های خود بپیچ

نقش مرغی را که پر بستی بکش!

روی زخم سینه اش دستی بکش!

قلب خونین مرا تحریر کن!

با دل خو بسته با یک تیر کن

تو کویر سینه ام را باغ کن

این دل دیوانه ام را داغ کن

تا پس از تو عاشقی را گم کند

غرق غم هر قایقی را گم کند..........

 

زمستان 75 محمود عمیدی

 


:: موضوعات مرتبط: شعر کلاسیک , مثنوی ها , ,



صیادها.....
نوشته شده در پنج شنبه 24 بهمن 1392
بازدید : 589
نویسنده : محمود عمیدی

صیادها آمدند....

-تیرو تفنگ همراهشان

بال می بریدند

من پرم شکسته بود

سرم را بریدند........


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



سر کوه بلند...
نوشته شده در پنج شنبه 10 بهمن 1392
بازدید : 517
نویسنده : محمود عمیدی

سر کوبلندی برف و باده

حبیبم دل به عشق من نداده

تو با اسب چاپار باد رفتی

به دنبال تو من پای پیاده...

-------------------------------------

سر کوه بلند گندم نداره

اجاق عشق ما هیزم نداره

ببین بارون اشک من شده سیل!

پریشونی که شاخ و دم نداره

-----------------------------------------

سر کوه بلند آمد قناری

نمی دونم چرا دوسم نداری

تو برگشتی به ساحل شاد و راحت

دل ما موند و موج و بی قراری

--------------------------------------

 

 


:: موضوعات مرتبط: شعر کلاسیک , دوبیتی ها و رباعیات , ,



حادثه
نوشته شده در یک شنبه 22 دی 1392
بازدید : 887
نویسنده : محمود عمیدی

هزاران هزار مرتبه

هزاران هزار حادثه را زیر و رو می کنم.....

تو از پشت کدامین حادثه بر آمدی؟

که چنین روشنم می داری!

از بطن کدامین گیاه باکره رستی؟

که چنین سایه سار عصمتم را به آتش می کشی!

هرچه می کنم....

هر چه می کاوم...

هر چه می جویم...

هیچ حادثه ای را یارای پوشاندن تو نیست

 تو خود بزرگترین رویداد تمام دورانهایی

که یک بار

-فقط یکبار رخ دادی

و چنان ویرانم کردی

که هیچ آفتابی را توان سبز کردنم نیست......


:: موضوعات مرتبط: شعر نو , سپید , ,



جاده ی متروک
نوشته شده در پنج شنبه 5 دی 1392
بازدید : 604
نویسنده : محمود عمیدی

ای  مهربان  امشب دلم طاقت ندارد

طفلک به داغ بی کسی عادت ندارد

فردا  نمی آید  خداحافظ  عزیزم !

شمع وجودم بیش ازاین فرصت ندارد

راز دلم را می توان خواند از نگاهی

این پیک بی گیرنده ام پاکت ندارد

گفتی به من عاشق نشوتا میتوانی

عاشق شدن اما مصونیت ندارد

گفتند برگردم ز راه عشق زیرا

این جاده ی متروک امنیت ندارد

هشدار! لیلی نشنود نازکترازگل

اینجا  دل مجنون  اهمیت ندارد

                          خردادماه هفتادوشش


:: موضوعات مرتبط: شعر کلاسیک , غزلیات , ,