مشک خالی بودوسقاتشنه بود
آب در دامان دریا تشنه بود
العطش درخیمه ها پیچیده بود
باغ احمد داغ اکبر دیده بود
آخرین یاس برادر می رسید
داشت کم کم داغ اصغرمی رسید
قامت سقا درختی تشنه بود
مشک هم حتی به سختی تشنه بود
دید سقا رود عطشان مانده است
آن شه مسعود عطشان مانده است
چشمه ها را دید بی آشک آمده
زینب کبرا پی مشک آمده
دید چشمان برادر تر شده
بی حبیب و قاسم و اکبر شده
دید باغ لاله پرپر می شود
اصغرش دارد کبوتر می شود
اذن میدان خواست از سلطان عشق
تا مگر فیضی برد از خوان عشق
گفت سلطان:((رو بنه اند فرات
تابیابی چشمه ی آب حیات
کودکان گریه را اشکی بده
از فرات عشقشان مشکی بده))
روی کرد آنگاه سقا در فرات
مشک بر دوش از پی آب حیات
بی محابا از دل لشکر گذشت
راهی دریای عشق دوست گشت
قلب لشگر را به ضربی پاره کرد
بعد درد مشک خود را چاره کرد
از فرات تشنه مشکی برگرفت
تشنگی را از لب ساغر گرفت
خواست تا گوش عطش را کر کند
جرعه ای ریزد لبش را تر کند
یادش آمد خشکسال خیمه ها
کودکان تشنه حال خیمه ها
بانگ زدبرخود:((چه جای خوردن است؟!
امر مولای تو آب آوردن است
عشق را دریاب و بی آبش مکن
پیکر است این آه! سیرابش مکن
این عطش را از دل خود وامگیر
ماهی خود را از این دریا مگیر
ای تمام باغهای عاشقی
تشنه می مانم برای عاشقی))
از تنش کم کرد و بر جانش فزود
امر مولا نیز بیش از این نبود
عشق را ابراز کردن مشکل است
با نیازی ناز کردن مشکل است
عشق را بین تا چه نازی می کند
با عطش هم شور بازی می کند....
گوش کن پایان عاشق این نبود
آخرین حد شقایق این نبود
مشک را پر کردو راهش را گرفت
ناگهان تیری نگاهش را گرفت
ناگهان تیری به قلب یاس خورد
خنجری بر سینه ی عباس خورد
ناگهان آئینه ی چشمش شکست
از تن عباس گل افتاد دست
خیمه ها چشمانشان در جاده بود
عاشق از اسب نفس افتاده بود
تا دلش آماده ی خورشید شد
پیکرش سجاده ی خورشید شد
لا ابالیهای کوفه آمدند
باغهای بی شکوفه آمدند
بی مروتها به شمشیرش زدند
از کمان کین خود تیرش زدند
مشک هم بر حال سقا گریه کرد
خنجر دیوانه حتی گریه کرد
گفت:((دیدی؟ ای برادر آمدم
سینه ی خود را به خنجرها زدم؟
دست دادم تا پرم را وا کنی
نینوای اصغرم را واکنی
دست تنها یک جواب ساده است
بی خیال! از تن اگر افتاده است
عاشق دلواپسیهای توام
تشنه می مانم که سقای توام
مانده ام در دامن دلواپسی
پس به داد درد من کی می رسی؟
(منتهای عشق و احساسم ببین!
تشنه ام در رود عباسم ،ببین!)1
گر چه افتاده است دست از پیکرم
بیرقت را من به دندان می برم))...
++++++++++++++++++++++++++++++
1-این بیت برگرفته از یک بیت احمد عزیزی است:
منتهای عشق و احساس است این
تشنه ای در رود عباس است این
این مثنوی نظر به علاقه ی ویژه ی بنده به قمر بنی هاشم و تحت تاثیر شعری از عزیزی-احمد در سال 75 تیر ماه سروده شده و فقط یک شعر احساسی است و از نظر تاریخی ایراد دارد مثلا گفته ام که (باغ احمد داغ اکبر دیده بود...) حال آنکه همه می دانند حضرت عباس اولین هاشمی بود که به شهادت رسید لذا فقط از نظر احساسی و مرثیه خوانده شود.